۱۳۹۴ خرداد ۲, شنبه

ایران‌ - آنکه دردل تیرگی مشعل فروزان شد

محمد حنیف نژاد
 درطبقه  دوم خانه ای کوچک درجنوب تهران، خیابان تیر دو قلو، دراتاقی فرش شده با گلیم و هوایی خیلی گرم. ساعت2 بعد ازظهر بود. سه نفر بودیم و درانتظار دیدن نخستین مسئولمان درسازمان بودیم. با آن هم با هزار فکرو خیال نسبت به او. آیا مانند فلان نویسنده، فلان سخنور، فلان متفکرمشهوراست؟ ازیکدیگر می پرسیدیم که اوچگونه شخصیتی است؟ تصور می کردیم شخصیتی مانند دیگر روشنفکران که  می شناختیم و ازدانش آنان بهره می گرفتیم .آما درنخستین برخورد، همه ذهنیات وتصوراتمان فروریخت. درمحمد آقا چیزی دیدیم که در هیچ کدام ندیده و نشنیده بودیم وشاید هم هرگزنمی دیدیم. برای ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

 


 



 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر